سایت سربازان گمنام
. . . پاییز؛ غرور منست.... پاییز؛ شکوه منست.... پاییز؛ بهار منست.... پاییز؛ سکوت منست.... پاییز؛ ارمغان احساس منست.... پاییزست آن پادشه تن طلایی فصل ها... که دلم را سوار کالسکه ی احساسِ نارنجی رنگ میکند..... و میتازد بروی بادها.... و چترش میشوند ابر ها...... و چه خوش میبارند برایش... بارها و بارها.....
از اولین پاییز زندگانیم هجده سال گذشت.... اما پاییزی که هرساله برایم از هزاران بهار، ارزشمندتر بود... و هست.... و خواهد بود..... قدوم طرب انگیزت بر زندگانی و دلم.... آمدنت میمون و مبارک....
.
.
.
آو ای سازم سکوت است...
شنیدنش گوش دل میخواهد...
نقطه....
سر خط!!
پ.ن.1- 5 آذرماه 1369 ساعت 5 و 29 دقیقه و 38 ثانیه...یک صبح پاییزی
و بارونی.... یه پسرکوچولو پاشو گذاشت توی این دنیا....
که اسمشو گذاشتن دانیال....تولدم مبارک! تک فرزند هستم ساکن
تهران-شهر ری...وضع مالی خانواده متوسط سطح فرهنگی بالا
حسابداری میخونم ترم 3...فکر میکنم کافی باشه
پ.ن.2- از دوستان عزیزم؛دوستانی که درون دلم دارای با ارزش ترین
جایگاه هستند نهایت تشکر و قدردانی رو دارم....
دست تک تکتون رو بوسه میزنم با افتخار....
و شرمنده ی محبت هاتون هستم و خواهم بود تا آخر عمر....
و فقط و فقط امیدوارم لایق این همه لطف و محبت باشم...
پ.ن.3- برای تو مینویسم...آری خود تو....میخواهم بدانی که ضربان قلبم
هنوز بسته به ضربان قلب توست...و نفسم هنوز گره در نفس توست...
و تنها آرزویم خوشبختی توست....و افتخارم عشق ورزیدن به توست...
رفتی...اما هنوز خیال و رویای من ؛ناز و عشوه ی توست....
پ.ن.4 - سکوتم از رضایت نیست...خدا داند و بس...!!!!!!!!
.
.
.
دل پاره پاره...
رها گشتم از محفل عشق...
اما ندانستم که چنینست تاوانش.....
گاه که با سکوتم همصحبت میشوم.....
طعنه نثار دل میکند
که
چرایی عاشق در حالی که ندانی عشق را...
دلا چرایی عاشق...
چرا....
گویند عشقست و آتش و خون....
خون و آتش را به جان خریدم...
و احساس کردم....
اما اثری از عشق نبود....
عجب....!!
زورق خیال راهی دلش کردم...
از پشت پنجره به تماشا نشستم....
از دیده پنهان شد....
گمان کردم وارد محدوده ی دلش شده...
غافل ازینکه با طوفانی بس کوچک واژگون شد...
سبک بود...
سبک بود.....
سبک...
کیست که میگوید تلخست سکوت...
کیست؟.....
مگر بغض؛چیزی جز سکوتست....؟!
مگر عشق؛چیزی جز سکوتست...؟!
مگر سوختن؛چیزی جز سکوتست...؟!
........
.........
.
.
.
آوای سازم سکوت است...
شنیدنش گوش دل میخواهد...
نقطه....
سر خط!!
پ.ن- پست بعدی؛5 آذر...نوزدهمین سالگرد تولدم!
.
.
.
مینویسند عشق ....
اما خیلی چیزها میخوانند اش....!!
دلم گرفته بود...
هوای سفر کردم....
بار سفر بستم...
مبدأ : بهشت...
مقصد : جهنم...!
توشه ی راه : بغض و اشک...!!
هدف و غایت : رسیدن به لذت...که میخوانندش عشق!!...
....................!!
ببینم....
هوای سفر نداری؟.....
توشه نمیبندی همسفرم باشی؟......
دلت که نگرفته؟.....
............
............
!!!
.
.
.
آوای ساز من سکوتست...
شنیدنش گوش دل میخواهد...
نقطه....
سر خط....!!
.
.
.
خسته ام....
خیلی خسته......
ازین مسیر پر درد....
و ســـــــرد....
ازین روزگار که ارمغانش برای من بغض بود....
و سکوت....
و بس......
حالم را مپرس...
به تماشا بنشین فقط....!!
چه میبینی؟...
آری همانم....همان که میبینی.....
می نوشتند....
می نویسیم....
خواهند نوشت....
مرهم است.....
اما شفا نیست......
قلم از انگشتانم فراریست....
همان گونه که اشک چشمانم را ترک گفته....
نوشتن دیگر مرهم هم نیست....
هیچ نیست...
سکوت....
آری باز هم سکوت....
من چه هستم؟....
بگویم هیچ؟...کفر گویم میکنند....
تابحال پیش آمده که زیبا ترین آواز برای تو
تیک تاک ساعت و گذر لحظه به لحظه ی عمرت باشد؟....
به چگونه گذشتن می اندیشیدم....
اما حال فقط می خواهم که بگذرد..!
.........................
و ای کــــــــــــــــــــــاش که می گذشت.......
...................!!
خسته ام.....
خیلی خسته......
.
.
.
آوای ساز من سکوتست.....
شنیدنش گوش دل میخواهد....
نقطه....
سر خط...!!
بعد نوشت :
خوشبختانه موزیک اول وبلاگم رو تونستم بذارم مجدد...
واقعا" ازین بابت خوشحالم که مشکل حل شده....
.
.
.
عشق سه مرحله دارد...
1 - وصال.....
2- جدایی...
3 - فراق...
عاشق در وصال دو کار میکند...
اول این که دل خود را تقدیم به معشوق میکند....
دوم این که روح خود را به معشوق پیوند میزند....
این مرحله لذت بخش ترین مرحله ی عشقست....
که ضربان قلبت و حتی نفس هایت هماهنگ با معشوقست....
شرح این لذت امری محالست...و تا تجربه نشود درک نخواهد شد....
جدایی را میتوان سوزنــــــــاک ترین قسمت عشق دانست...
لحظه ای که عشقت را به دست روزگار میسپاری....
و خود مجبور به ترک گفتن میشوی.....
آن لحظه وحشتناک ترین لحظه ایست که یک عاشق تجربه میکند....
مرحله ی سوم فرا میرسد....
فراق و دوری...
در این هنگام عاشق معشوق خویش را اندرون قلب نگهداری میکند...
همیشه به او عشق میورزد...
و فقط و فقط با یاد اوست که میتواند زنده بماند.....
و زندگی کند...
گاه به محلی خیره میشود و ناخداگاه اشک میریزد....
بارها بغض گلویش را در حد مرگ میفشارد....
اما از یک چیز لذت میبرد...از این که عاشق بوده...
......................!
عشق را بخواهم توصیف کنم اینچنین میگویم
عشق یعنی پیوند خوردن روح دو نفر که هرگز به هم نخواهند رسید...
و مجبورند که همدیگر را دست کسانی دیگر بسپرند....
اما تا آخر عمر با یاد یکدیگر زنده اند و زندگی میکنند....
چرا که تنها مرهمست.....
و در نهایت تبریک به دو دسته.....
دسته ی اول آنانی که عاشق شدند...
و به فراق رسیده اند....
دسته ی دوم آنانی که عاشق نشدند ...
و با دوست داشتن, زندگی لذت بخش خویش را ادامه میدهند....
.
.
.
آوای ساز من سکوتست.....
شنیدنش گوش دل میخواهد....
نقطه....
سر خط...!!
پ.ن - ! Happy Valentine"s Day
.
.
.
روزگاری بود....
که دل وضو به احساس تو میگرفت...
و نماز عشق بجای میگذارد....
مست به شمیم عطر تو میگشت.....
و مبهوت به جمال رخ ماهت....
و سرگشته در پیچ زلف آبشار گونت....
وعده ی دیدار که میرسید
از هیجان
آنقدر خود را به در و دیوارِ سینه میکوبید....
که زخم ها برمیداشت....
تا بهانه ای داشته باشد برای افتتاحِ بابِ صحبتی....!
چه بودی و که ؛ خدا داند و دلِ من و بس...
اما هرچه بودی؛ من آرامشِ ناب تعبیرت میکردم.....
دلیلش را خود بهتر میدانی....
نازنین خاتون...
دلِ من نه لیاقت آن همه لطافت داشت.....
و نه ارزشِ ماندن فرشته ای چون تو...
میدانستم که میروی...
اما ای کاش این رانیز میدانستم
که با رفتنت آرامشِ جان و خاطر مرا نیز خواهی برد...
میخواهم اعترافی کنم....
هنوز هم با احساس لطیفت دل نیمه جانم وضو میگیرد....
اما این بار نمازِ حاجت بجای میگذارد....
حاجتش چیست؟....
خدا داند...
و دلم....
و بس...!!
.
.
.
آوای ساز من سکوتست.....
شنیدنش گوش دل میخواهد....
نقطه....
سر خط...!!
پ . ن - دوست بسیار عزیزم بهار از وبلاگ سکوتِ مرداب
متاسفانه دچار سانحه ی سقوط از پشتبام شدن....
از همه ی دوستان عزیزم تقاضا دارم برای این دوست نازنین دعا کنند....